ام البنین

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

داستان دو سطل...

03 مرداد 1395 توسط سیده _چراغي_ شهرستان_آبدانان

دو سطل یکدیگر را در ته چاهی ملاقات می کنند.
یکی از آن ها بسیار عبوس و پژمرده دل و دیگری شادمان بود،
به همین خاطر سطل دوم برای ابراز همدردی از او پرسید:
«ببینم چته،چرا ناراحتی؟» سطل عبوس و دلگیر پاسخ می دهد:
«آنقدر منو ته چاه انداختند و بالا کشیدند که دیگر خسته شده ام.
میدونی پر بودن اصلا برایم مهم نیست،همیشه خالی به اینجا بر می گردم»
سطل دومی خنده اش می گیرد و خنده کنان می گوید:
«تو چرا این طوری فکر می کنی؟
من همیشه خالی اینجا می آیم و پر بر می گردم.
مطمئن هستم اگر تو هم مثل من فکر می کردی،
می توانستی شادتر زندگی کنی!»

در دنیا هیچ چیز به خودی خود دارای معنا نیست؛
احساسات، رفتارها و واکنش های ما نسبت به هر چیزی
بستگی به نحوه ادراک و تصور ما از آن چیز دارد

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

موضوعات: دعا لینک ثابت

نظر از:  
  • رنگ خدا
  • مدرسه معصومیه قیدار

داستان جالبی بود

1395/05/03 @ 14:33


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مهر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    

ام البنین

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • یا حسین علیه السلام
  • پاییاده
  • یا مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
  • دعا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس